میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

به نام خدا

به افتخار جنگنده ها!

#همشهری_جوان_شماره_492 

قلب ها تند تر از همیشه می زنند، چشم ها  به یک زمین دوخته شده اند.

کانبرا،حالا نه پایتخت استرالیا که مرکز توجه تمام ایرانی هاست... ماراتن انگار

تمامی ندارد. پنالتی پشت پنالتی. دلهره پشت دلهره. گل پشت گل. یکی ما می

زنیم،یکی آنها. تا جایی که وحید امیری  چند سانتیمتر،فقط چند سانتیمتر کم می

آورد و... تمام! تیم ملی ایران باز هم پشت نیمه نهایی حبس می شود. باز هم

شکست می خوریم....

۱ نظر ۰۴ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۴
محمدصالح سلطانی

هوالقادر

 

فیروزه


وارد جاده که می شویم،گنبد فیروزه ای از دور خودش را نشان می دهد. مدتهاست که به اینجا نیامده ام. و حالا اردوی دانشگاه، بهانه ای شده برای حضور دوباره ام. نسبت به چند سال قبل، مسجد بزرگتر شده. صحن جدیدی ساخته اند که مناره هایش شباهت بسیار زیادی به مناره­ های مسجد الحرام دارد. شاید به امید اینکه حضرت از اینجا ظهور کند! 

رنگ غالب فضا،فیروزه ای ست. عجیب آرامش بخش است و دلچسب. خاصه وقتی که همراه می شود با نوای لطیف آل یاسین:« السلام علیک یا خلیفه الله و ناصر حقه...»

۰ نظر ۰۲ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۵۸
محمدصالح سلطانی


هو الاول

 

حالا می روم سراغ خودم. من و نسبتم با محموعه ی شریف. اینکه اصلاً چرا اینجام و چطور شد که سر  از این وادی در آوزدم. همین موضوع، بخش کثیری از ترم یک م را  در بر گرفته بود....

۲ نظر ۳۰ دی ۹۳ ، ۱۰:۳۲
محمدصالح سلطانی


هو الحق

 

ترم اول تحصیل من در دانشگاه، دوروز پیش به پایان رسید. ترمی که پر بود از اتفاقات

خاص و تجربه های جدید و بعضاً باور نکردنی.

نمی شد، و نمی توانستم که حکایتم با ترم یک را در یک پست خلاصه کنم.

نوشته را  دو پرده کرده ام. پرده اول، «من و دانشگاه»است. درباره ی نسبت من و کلیت ِ

صنعتی شریف. و پرده ی دوم،پرده ی خودم است. من و شریف!

 

اولی را امروز انتشار می دهم. دومی را در روزهای آینده انشاءالله.

(پرده ی اول را شب امتحان آخر نوشته ام. از این روست که هنوز در متن،امتحان دارم!)

 

۲ نظر ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۷
محمدصالح سلطانی
دولت، نسبت جریان مومن و دولت تدبیر (3)، تکفیری های شیعه و افراطیون لعن کننده، حکایت نهم ربیع ، فرقه شیرازی، وحدت، توافق هسته ای، رابطه دولت حسن روحانی و آرمان  انقلاب، تهمت های پیاپی چپ ها به سپاه و...

واتس آپ، لاین، تلگرام، استیکر، پی ام،آخرین بازدید، typing, پیام های جدید،جک،اینستا گرام و...

امتحان، فیزیک، ریاضی عمومی، شهشهانی، مشتق تابع نمایی، انتگرال توابع گویا، ممان اینرسی، گشتاور، گرانش، برنامه نویسی، پردازش فایل، تصویر از جلوی قطعه صنعتی، گزارش آزمایش فیزیک و...

 

 

بند اول آن چیزهایی است که دوست دارم این روزها بهشان فکر کنم، درباره شان بنویسم و بخوانم.اما بند سوم این اجازه را بهم نمی دهد.و بند دوم، همان طور که اینجا، در واقعیت هم شده سدی برای دغدغه های اصلی ام در برابر درس های رشته ی فنی مهندسی.  به این صورت که در اوقات فراغت، فرو می بردم در خلسه ی جک و چت با رفقا و پیدا کردن دوستان قدیمی بعد هزار سال! 

این است حال این روز هایم!  اگر روزی شجاعت لازم را پیدا کردم، حتماً درباره وضعیت خودم و احساسات درونی ام نسبت به رشته و دانشگاه، اینجا چیزی خواهم نوشت.  راضی ام به رضای خدا.  شما هم راضی باشید به رضایش! 

۰ نظر ۱۹ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۵
محمدصالح سلطانی
امام موسا صدر آدم عجیبی ست. حرف هایش بوی وحدت می دهند و عشق. بوی شیرین ِ حقیقت ِ رحمانی ِ اسلام ِناب....

این هم گزیده از یکی از سخنرانی های اوست. انگار همین امروز این حرف ها را زده باشد. بس که تازه اند و به روز... مگر یک انسان، چقدر از زمانه اش جلوتر می توانسته باشد...؟

 

 

آیا ما فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ خواهش می‌کنم فکر کنید و پاسخ مرا دهید که امروز وظیفۀ ما چیست؟ آیا وظیفۀ ما بیش از تماشای واقعه نیست؟ حسین به عبیدالله بن حر جعفی می‌گوید: «به خدا سوگند آنکه صدای ما را بشنود و ما را یاری نکند، خداوند او را در آتش جهنم می‌اندازد.» یعنی فریاد و ندای حسین آن هنگام که می‌گوید: «آیا یاریگری هست مرا، آیا...» حسین می‌گوید آنکه «هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. خب، ما صدای حسین را شنید‌ه ایم. نگویید که حسین کشته شد و همه چیز تمام شد. حسین برای چه چیزی کشته شد؟ برای دین کشته شد، برای حق، و برای اهداف حق. بنابراین، اهداف حسین پابرجاست. حسین ابداً به طور عموم از این موضع ما در منطقه و کشور راضی نیست. آیا حسین می‌پذیرد که موضع ما در برابر یهود خواری و سستی باشد؟ آیا حسین می‌پذیرد که سرزمین فلسطین و قدس جولانگاه توطئه و فساد یهود باشد؟ طبیعتاً، خیر. حسین برای اهدافش بر ما فریاد می‌کشد و یاری می‌طلبد. موضع ما چیست؟

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۶
محمدصالح سلطانی

...حالا چند روزی هست که به واسطه ی یقین در اسرائیلی بودن ِ وایبر، از آن بیرون آمده ام. احتمالاً دگر ک و ح و ت را نخواهم دید. نمی دانم. فقط امیدوارم یک روزی بفهمند که «شیعه تدبیر دارد،نه تکفیر!».

۱ نظر ۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۰
محمدصالح سلطانی

...به گمشده ای می مانم که بعد سالها، پیدا شده باشد. بخارای من، مکتب الرضاست. تکه ای از قلبم را در آن جا گذاشته ام. به امید آن که برگردم و هربار، تکه تکه، قلبم را در آن جلا بدهم، در مکانی دور از دود و غبار ِ روزگار!

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۵:۳۸
محمدصالح سلطانی
اینکه کم می نویسم و دیر به دیر به روز می شوم، فقط و فقط یک دلیل دارد:

دانشگاه،بیش از آنچه فکر می کردم  درگیر کننده است. خاصه دانشگاهی مثل دانشگاه ما که به واسطه ی برنامه ریزی غریبش، دو روز در هفته ساعت ۶ کلاسهایم تمام می شود، یک روز ساعت۵ و نیم ،یک روز ۵ و یک،فقط یک روز ۱۲ و نیم!! 

به روز رسانی این وبلاگ، وقت می خواهد و حوصله. دومی را دارم،اولی را نه! خلاصه باید به بزرگی خودتان ببخشید. دکان صاد،«گاهی به گاهی» به روز می شود!

۲ نظر ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۷:۱۴
محمدصالح سلطانی
دانشگاه غریب است. خاص است. یک جوری است که تا قبل از این تجربه اش نکرده بودم.

دانشگاه ،آزاد است. خیلی آزاد تر از آن سوی دیوارهایش. خیلی آزاد تر از خیابان آزادی. آن قدر که دانشجو هیچ ترسی از نوشتن درباره ی دشمن ترین دشمنان این نظام،در دانشگاه ندارد. آن قدر که هم مدرسه ای ِ سایق ما بدون نگاه پرشسگر یا سرزنش کننده ی کسی، راحت تر از هرجا می نشیند کنار دوست ِ جنس مخالفش و...

دانشگاه،یک طوری است. صرف راه رفتن و قدم زدن در فضایش حال آدم را خوب می کند. بی خیال ِ استاد ِ ناقص التدریس ِ ریاضی۱ و فیزیک ۱! نه اینکه نباشند دانشجویان درسخوان، اما هرچقدر هم بخواهی حرص درس بزنی، اتمسفر دانشگاه(حداقل دانشکده ی ما)یک طوری است که نمی گذارد! حتا اگر آن دانشگاه محل اجتماع درسخوان ترین جوانان ِ هجده تا بیست و چند ساله ی ایرانی باشد.

دانشگاه، با همه ی این حرفها یک طور ترس را هم با خودش همراه دارد. ترس از استقلال ِ وحشی و بسیار زیادی که یکهو  کسب می شود. هیچ کس اینجا به برنامه ی کاری دانشجو کاری ندارد. کسی نیست که دفتر برنامه ریزی بهت بدهد یا ازت بخواهد فلان قدر ساعت در هفته درس بخوانی! استاد راهنما بامزه ترین شوخی ِ دانشگاه است. همه چیز با خودت است. اینکه الآن استخر باشی، یا کتابخانه،یا سایت، یا سلف، یا دفتر روزنامه و یا پاتوق فلان تشکل فقط و فقط به خودت بستگی دارد. این، برای بعضی ها خوب است(مثل همان آشنای اهل جنس مخالف!) و برای بعضی، بد. اما برای من اندکی دلهره آور است. جدایی از هرگونه نظارت، بلافاصله پس از آن همه نظارت، غریب است. مثل حال و هوای خود دانشگاه که حداقل در این روزهای اول بسیار غریب است! شبیه مزه ی یک شیرینی ِ محلی ِ سنتی که اولین بار است آن را تجربه می کنی!

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۸
محمدصالح سلطانی