میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

لذت «انتظامات» بودن

پنجشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ق.ظ

می گویند «شریف»دبیرستان است. نمی توانم نپذیرم اما امسال همین دانشگاه «دبیرستان طور» مراسم شانزده آدرش مهم ترین و شاید از جهاتی پر التهاب ترین مراسم روز دانشجوی کشور بود. در حضور مهم ترین مقام اجرایی کشور، رییس جمهور!


من، به عنوان یکی از حدود چهل دانشجویی که به عنوان «انتظامات»مسول تامین نسبی امنیت سالن بودند، در آن مراسم حضور داشتم. و دقیقا مامور انتظامات بخشی از سالن بودم که تقریباً ملتهب ترین قسمت بود و کارش به ریخته شدن خاک گلدان های زینتی هم کشید...


این گزارش را برای «روزنامه شریف» نوشتم. شد تیتر یک شماره ی 674 ش. البته آنجا کامل منتشر نشد به دلیل کمبود جا. اینجا نسخه ی کاملش را میگذارم. به امید آنکه خاطره ام از یک روز پرهیجان و جذاب را ابدی کند! 



به نام خدا

رواینی از یک جشن روز دانشجو با دوجین حاشیه و جنجال

 N2 ، گلدان و دیگران

 

ساعت هفت صبح

برف به این شدت ، آن هم در پاییز کم سابقه است. تمام سطح پیاده روی خیابان آزادی را برف پوشانده.  بر خلاف انتظار خبری از گشت و بازرسی نیست و درب جنوبی دانشگاه مثل همیشه به نظر می رسد. دانشگاه به شدت خلوت است اما هیجان حضور یک مهمان ویژه، زیر پوستش می دود.


ساعت حوالی هفت و نیم

کارت انتظامات را از معاونت فرهنگی گرفته ایم. حالا مشکلی برای حضور در سالن نداریم. وظیفه ی ما حفظ نظم سالن در کنار نیروهای حراست است. به سمت سالن جباری راه می افتیم. از درب تالارها به درب اصلی و از درب اصلی به درب تالارها ارجاع داده می شویم. در این سوز سرما و بارش برف، حواله شدن به این و آن عصبی کننده ترین اتفاق است.یکی از دوستان تلاش می کند به این موضوع اعتراض کند. اما برخورد خشن ِ یکی از نیروهای حراست ریاست جمهوری، او را از اعتراض منصرف می کند.


ساعت هشت و ده دقیقه

سالن آماده ی ورود مهمانان است. هرکدام از ما مسول دو ردیف از صندلی ها هستیم. و قرار است اجازه ندهیم کسی بدون کارت روی صندلی ها بنشیند. از شواهد پیداست که همه چیز به طرز سفت و سختی تحت کنترل است. مهمانی که روی صندلی N2 نشسته است اندکی با دیگر مهمان ها تفاوت دارد. کیفش را به داخل سالن آورده و مشغول مطالعه ی جزوه است! به سراغش می روم:

-ببخشیذ شما کارتتون برای این صندلی صادر شده؟

متعجب نگاهم می کند:« کارت؟ مگه باید کارت صادر بشه؟»

اندکی مشکوک می شوم. :« ببخشید چطوری کیف آوردید داخل؟» از ممنوعیت ورود هرگونه وسیله به سالن مطلع نیست. «با خبرنگارها اومدم داخل.»

چند دقیقه گفتگو کافی است تا متوجه شوم او یکی از دانشجویان ارشد دانشگاه خودمان است. یکی از همه ی آنهایی که دلشان می خواسته در این جشن بزرگ شرکت کنند. بی خبر و بی اعتنا به کارت های دعوت و محدودیت های امنیتی، در کنار خبرنگاران داخل سالن شده و من می توانم مطمئن باشم این کار او هم نه از روی زرنگی، که در اوج سادگی و بی آلایشی بوده است. حالا من-به عنوان یک انتظاماتی که قانوناً باید مانع او باشم- پیگیرش نمی شوم و تلاش می کنم به هر قیمت او را در سالن نگه دارم! حواسم به مهمانان هست که هروقت مهمان صندلی N2 رسید، جای او را عوض کنم.  کنارش می نشینم و از او می پرسم:« اگر می تونستی بری بالا، از رییس جمهور چی می پرسیدی؟» آرام جواب می دهد:« اولویت با مشکلات و مسائل اقتصادی است. درباره اشتغال بیشتر صحبت می کنم. یک مقداری هم درباره موضوعات اجتماعی.» مشکل صندلی اش،زودتر از انتظار حل می شود. برای یکی از موجودات اعجاب آوری که دو رشته ای است و در هر دو رشته «رنک»است، دو کارت صادر شده. صندلی اضافه اش را به دانشجوی ارشد ِ ساده دل می دهم.


ساعت حوالی نه و ربع

جمعیت بسیار کمتر از  پیش بینی است. به جرات می توان گفت نصف سالن خالی مانده است و هیچ چیز-حتا آنچه در ادامه رخ می دهد!- برای دانشگاه زشت تر از خالی بودن صندلی ها نیست. مسولین دانشگاه درحال پیگیری اند. صندلی ها خالی اند و تعداد زیادی از دانشجویان بیرون سالن منتظر ورود!


ساعت نه و نیم

تصمیم بزرگ،اتخاذ می شود! اول تمام دانشجویان،هرجا که نشسته اند را به جلو هدایت می کنند. شماره های روی صندلی ها تبدیل به کشک می شوند! برف، تمام برنامه های وزارت علوم برای حضور گلخانه ای عده ای خاص در سالن را نقش بر آب می کند. حالا درب های سالن باز می شود. هر دانشجوی شریفی با ارائه کارت دانشجویی می تواند داخل شود. تشکل ها به تکاپو می افتند که جو سالن را به دست بگیرند. آرام آرام  و همزمان با مداحی ِ استاد کریمخانی، سالن هم پر می شود. آتش ها اما هوز زیر خاکستر اند.


ساعت ده

رییس جمهور در میان همهمه و کف و سوت دانشجویان وارد سالن می شود. سرود ملی،قرائت قرآن و خوش آمد گویی رییس دانشگاه بی تردید آرام ترین برنامه های امروز هستند. سخنرانی نماینده ی تشکل ها و کانون ها و انجمن ها آغاز می شود.


ساعت ده و ربع

نفر اول، نماینده بسیج دانشجویی و مسول بسیج دانشگاه خودمان است. سخنانش را آرام مطرح می کند. تقریباً هرجمله اش با احسنت و تشویق دوستان بسیجی اش همراه می شود. در اواخر صجبتش اما جناح رقیب قصد «هو کردن» نماینده بسیج را می کند. همه چیز اما هنوز طبیعی است. نماینده بسیج صحبتش را با تقدیم یک هدیه به رییس جمهور تمام می کند: یک جاسوییچی با تصویر ماهواره ی شریف ست. تقدیم هدیه اما در همهمه ها گم می شود.

نفر دوم ،نماینده کانون های علمی است.جرقه ی صحبت های سیاسی و جنجال آفرین را او می زند. از یک سو با تشویق و از سوی دیبگر با «هو» مواجه می شود. وضع صحبت های نماینده ی کانون های فرهنگی هم همین است.

با پخش یک کلیپ، سخنان دانشجویان به نیمه می رسد. آتش اما هنوز زیر خاکستر است.





ساعت ده و چهل و  پنج

صحبت های نماینده انجمن اسلامی شریف، آغاز ماجراست. از همان لحظات ابتدایی صحبت او، دوستانش با بهانه و بی بهانه اقدام به تشویق او می کنند. نماینده انجمن اسلامی هم بارها دستش را به نشانه ی پایان تشویق ها بالا می برد. حرف هایش به نیمه نرسیده، یکی از حضار تصویری از رییس جمهور اصلاحلات را بلند می کند. طیق دستورالعمل،بلند کردن هر نوع پلاکارد و دست نوشته و تصویر ممنوع است. یکی از انها که در انتهای سالن نشسته، به صورت خودجوش از جایش بلند می شود و به سمت عکس مذکور می رود. مامورین حراست جلویش را می گیرند. صدای نماینده انجمن به گوش کسی نمی رسد. در این میان، یکی از انتظاماتی ها تصویر رییس دولت اصلاحات را می گیرد و پاره می کند. تنش های فیزیکی آغاز می شوند.انتهای سالن و روی سکوها، ملتهب تر به نطر می رسد. از هر دو طیف آنجا نشسته اند و با کوچکترین حرکتی اقدام به شعار دادن می کنند. « اصلاحات زنده باد» و «مرگ بر فتنه گر» شعارهای اصلی هستند. در انتهای سالن، یکی از دانشجویان از جایش بلند می شود و به طرف طیف مقابل حمله می کند. درگیری های فیزیکی به انتهای سالن کشیده می شود. یکی از گلدان های زینتی که در مسیر قرار گرفته، واژگون می شود. همه ی عکاس ها و خبرنگار ها در انتهای سالن جمع شده اند. قائله ختم می شود. صحبت های نماینده انجمن هم تمام شده است.


ساعت یازده

سالن به شدت ملتهب است و کوچکترین حرکتی می تواند آن را به هم بریزد. نطق ها تند تر شده است. یکی از سخنرانان با نام بردن از محکومان سال 88، خون طیف مثابل را به جوش می آورد. شعار ها شدت می گیرند.نطق منتقدین دولت هم خالی از حاشیه نیست. رییس جمهور، آرام نشسته و گوش می دهد.  

عده ای از منتقدین، دهان خود را با برچسب های بنفش بسته اند و وعده های فراموش شده ی دولت را به رییس جمهور یادآوری می کنند.از آن سو هم شعار و دست نوشته بالا رفته است. صحبت نماینده ی تشکل ها در اوج تنش و اضطراب تمام می شود. تعداد مامورین حراستی بیشتر شده است.


ساعت یازده و ربع

رییس جمهور پشت تریبون می رود. سالن انبار باروت است. با هر حرف رییس جمهور، عده ای تشویق می کنند و عده ای اعتراض. نکته جالب آن است که بخشی از متتقدین، برای رییس جمهور هم دست می زنند. سخنان دکتر روحانی آرام و متین و بی حاشیه است. از دولتش در برابر نقدها دفاع می کند و البته گریزی هم به گذشته می زند:« در چند سال گذشته کسی جرات نداشت حتی نام جنبش دانشجویی را بیاورد.» روحانی معتقد است فضای دانشگاه، بهتر از گذشته است اما وچود مشکل و آسیب را هم می پذیرد. تنش اما در میانه ی صحبت های روحانی هم اوج می گیرد. جایی که یکی از دانشجویان مشکوک، به روی صندلی می رود و تلاش می کند با داد و فریاد چیزی به روحانی بگوید. با حضور نیروهای انتظامات ساکت می شود اما یک دانشجوی دیگر از این سو بلند شده و به طرف طیف مخالفش حمله ور می شود. دعوا شدت می گیرد. تعدادی از دانشجویان آشکارا به زد و خورد مشعول اند. گلدان زینتی و خاک های دور و اطرافش را جمع کرده اند اما گرد و خاک شعارهای دانشجویان ادامه دارد. واکنش رییس جمهور، صرفا بی تفاوتی به تنش های سالن و ادامه ی سخنرانی است. روجانی در جایی از صحبتش می گوید:« تا اینها شعار می دهند من آب بخورم!» این صحبت او با بیشترین استقبال از جانب بدنه ی حضار همراه می شود که فضای درست سالن را به خوبی منتقل می کند. دو درگیری فیزیکی تا اینجا. اما تا سه نشه،بازی نشه!!

 

ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه

سخنان رییس جمهور رو به پایان است. ناگهان چراغ های سالن تربیت بدنی خاموش می شود. چند ثانیه بعد، رییس جمهور والسلام را می گوید و به سرعت از سالن خارج می شود. حالا دو سر ِ دعوا بدون همان یک ذره احترامی که برای رییس جمهور قائل بودند، به جان هم می افتند.  درگیری ها شدت می گیرد. از ما که هیچ، از حراست ریاست جمهوری هم کاری ساخته نیست. زد و خورد شدت گرفته است.دانشجویان معترض از هر دو جناح هم چنان شعار می دهند و مخالفین شان را می زنند! صندلی های سالن به هم ریخته است.صندلی N2 اما هنوز سر جای خودش است. مهمان کیف به دستِ جزوه خوان  هم احتمالا با آرامش در سالن نشسته و کسی از سالن اخراجش نکرده . اما بعید می دانم دغدغه های او و امثال او، در میانه ی این هیاهو ها شنیده شده باشد.سالن،خالی می شود.

ساعت دوازده

برف بند آمده. هرچه روی زمین نشسته بود هم تا الان آب شده یا دارد آب می شود. بیرون سالن آرام است. دانشجویان گله به گله ایستاده اند و اتفاقات آن داخل را برای هم مرور می کنند.گلدان های زینتی هم سوار وانت شده واز محل برگزاری مراسم،دور می شوند

 


۹۴/۰۹/۱۹
محمدصالح سلطانی

دانشگاه

سیاست

نظرات  (۳)

به نام خدا

سلام آقای سلطانی عزیز،
همانطور که از نامم پیداست من یک حلی سه ای هستم، از سنخ 102ای هاشان. از همان هایی که پارسال چند جلسه سرکلاسشان آمدید و بعد مطابق تصمیم نامیمون مدرسه، بعدش فقط سرکلاس 103 رفتید.
جلسه اول را یادتان هست؟ جلسه ای که تقریباً همه اش شما صحبت کردید و آقای میرسعیدی خیلی سر به زیر روی میز نشسته بودند؟ یادتان هست که آقای میرسعیدی گفتند ما می‌خواهیم در کلاس اجتماعی حال کنیم؟
آن ورودیه درس اجتماعی را یادتان هست؟ آن نطق ریاست جمهوری "هومن هنرور" را یادتان هست؟ آن نطق "علی صارمی" را یادتان هست که گفت باید افغانستان و پاکستان را تصرف کنیم؟
آن جلسه ای که داشتیم تصمیم می‌گرفتیم به مبحث "حق" وارد شویم یا نه را یادتان هست؟ یادتان هست که گفتید باید با آقای میرسعیدی مشورت کنید؟
"دکه" ی در کنار هممان را یادتان هست؟ غذاهایی که پختیم را چطور؟
آن روزی که همه بچه ها در حیاط بودند به جز چند نفر و زنگ خورده بود و شما می‌خواستید بروید داخل و نامه بخواهید را یادتان هست؟ ادامه داستان را چطور؟
من نفهمیدم که چطور شما دیگر نیامدید. هنوز هم دوست دارم بدانم. نمیدانم از آن جمع "دوره شیش" چند نفر را یادتان هست. اما ما شما را یادمان هست.
بدمان هم نمی‌آید که باری دیگر شما را ببینیم.
یکی از بر و بچ دوره شیش.
پاسخ:
سلام عزیزم.
نمی دانم باید چه بنویسم. غافلگیرم کردی! راستش را بخواهی فکر نمی کردم گذر یکی از شما به این وبلاگ بیفتد....
خوشحالم از اینکه هنوز در یاد تو و دوستانت هستم. و مطمئن باش همیشه در یادم خواهید بود! :)

اما درباره نیامدن م:
اینکه دیگر مدرسه نمی آیم تقصیر هیچ کس نیست! نه  من با مدرسه به مشکل خوردم نه مدرسه با من! برنامه های درسی ام پیچیده و سنگین و غیرعادی شد، و ذیگر نتوانستم به مدرسه بیایم!  سربسته اش می شود همین. مفصل ترش را باید جای دیگری برایت بگویم.

من هم مشتاق دیدن دوباره ی شما هستم....به امید دیدار:)

پ .ن: ادامه ی داستان را هم برایم بگو.
دم آدم حسابی های قدرشناس دوره شیشی حلی سه ای گرم!
*به "حلی سه ای" ناشناس عزیزمان.

سلام،
ادامه داستان: آقای میرسعیدى دو پله یکى می روند پایین و همه را می کشانند بالا و شما و آقاى مطهر ِ چاى به دست کوتاه می آیید.
پاسخ:
سلام

:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">