دانشگاه ما1
دانشگاه ،آزاد است. خیلی آزاد تر از آن سوی دیوارهایش. خیلی آزاد تر از خیابان آزادی. آن قدر که دانشجو هیچ ترسی از نوشتن درباره ی دشمن ترین دشمنان این نظام،در دانشگاه ندارد. آن قدر که هم مدرسه ای ِ سایق ما بدون نگاه پرشسگر یا سرزنش کننده ی کسی، راحت تر از هرجا می نشیند کنار دوست ِ جنس مخالفش و...
دانشگاه،یک طوری است. صرف راه رفتن و قدم زدن در فضایش حال آدم را خوب می کند. بی خیال ِ استاد ِ ناقص التدریس ِ ریاضی۱ و فیزیک ۱! نه اینکه نباشند دانشجویان درسخوان، اما هرچقدر هم بخواهی حرص درس بزنی، اتمسفر دانشگاه(حداقل دانشکده ی ما)یک طوری است که نمی گذارد! حتا اگر آن دانشگاه محل اجتماع درسخوان ترین جوانان ِ هجده تا بیست و چند ساله ی ایرانی باشد.
دانشگاه، با همه ی این حرفها یک طور ترس را هم با خودش همراه دارد. ترس از استقلال ِ وحشی و بسیار زیادی که یکهو کسب می شود. هیچ کس اینجا به برنامه ی کاری دانشجو کاری ندارد. کسی نیست که دفتر برنامه ریزی بهت بدهد یا ازت بخواهد فلان قدر ساعت در هفته درس بخوانی! استاد راهنما بامزه ترین شوخی ِ دانشگاه است. همه چیز با خودت است. اینکه الآن استخر باشی، یا کتابخانه،یا سایت، یا سلف، یا دفتر روزنامه و یا پاتوق فلان تشکل فقط و فقط به خودت بستگی دارد. این، برای بعضی ها خوب است(مثل همان آشنای اهل جنس مخالف!) و برای بعضی، بد. اما برای من اندکی دلهره آور است. جدایی از هرگونه نظارت، بلافاصله پس از آن همه نظارت، غریب است. مثل حال و هوای خود دانشگاه که حداقل در این روزهای اول بسیار غریب است! شبیه مزه ی یک شیرینی ِ محلی ِ سنتی که اولین بار است آن را تجربه می کنی!