میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

اولین حضور در ورزشگاه

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۰۵ ب.ظ

سلام

با آرزوی بهترین ها در سال جدید....


این، روایت اولین حضورم در ورزشگاه آزادی است. روایتی که نیمه‌شب هشتم فروردین نوشتمش. روایتی که خواسته‌ام شور و شوق شیرینی که از حضور در ورزشگاه داشتم را در آن به تصویر بکشم:

http://yon.ir/7XLuw


پس نوشت: اگر وبلاگ را دیر به دیر به روز می کنم، علت مشخصی دارد: شوق من برای نوشتن، به کانال دیگری منتقل شده و حالا یکی از نویسندگان همکار خبرگزاری دانشجو  SNN.IR  هستم. بیشتر آنجا می نویسم و برای همین، کمتر به اینجا می آیم.

۹۶/۰۱/۱۰
محمدصالح سلطانی

نظرات  (۳)

سلام صالح جان
اتفاقا چند وقت پیش می‌خواستم بهت بگم که اینجا رو فراموش نکن.
حیفه
پاسخ:
سلام. چشم. سعی می کنم این اولین خانه دوست داشتنی ِ نوشتنم را فراموش نکنم.
یه صفحه (نه پست) درست کنین تو وبلاگ واسه نوشته هاییتون که بیرون وبلاگ می نویسین. هر چی نوشتین هر جا لینک بذارین.
پاسخ:
باشه. ممنون
سلام آقا صالح

از نوشته ات لذت بردم. می شود البته گاهی هم به جای بحث های خسته کننده سیاسی، زندگی هم کرد. تکه هایی از نوشته ات را برای مرور در زیر می آورم. خدا قوت نویسنده. شریف به تو افتخار می کند و من بیشتر.


تلویزیون، با جادوی قاب‌بندی و تدوین، استاد بزرگ‌کردن چیزهای کوچک، و کوچک‌کردن چیزهای بزرگ است.

فوتبال هم همین است. تمام رازآلودگی‌اش به پنهان بودن ریزه‌کاری‌ها در قاب تصویر است. شکوه انگار در کلی‌نگری‌ است.حضور استادیوم، راز فوتبال را می‌گیرد اما آنقدر شور و هیجان و انرژی به‌جایش می‌دهد که دوباره همه‌چیز در پشت پرده‌ی عشق به تیم محبوب، پنهان شود.

روی صندلی 18 جایگاه 20 نشسته‌ام و فکر می‌کنم لابد همین یک صندلی قد ِ یک کتاب، خاطره و داستان در خودش دارد. همین صندلی که سالها آدم‌های مختلفی، با امیدها و شوق‌ها و قصه‌های خاص خودشان، آمده‌اند و رویش نشسته‌اند و تخمه شکسته‌اند و رفته‌اند. شاید هزار قطره اشک روی همین صندلی 18 جایگاه 20 ریخته شده باشد، شاید از هزار لبخند پذیرایی کرده‌باشد. و من، امروز و اینجا دارم قصه دیگری را برای سینه پر حکایت این صندلی می‌سازم.

با خودم فکر می‌کنم این برد تیم ملی، با همه بردهایش برای من فرق خواهد داشت. چون که خودم، بخشی از آن بوده‌ام. بخشی از تشویقی که به تیم روحیه داده و تخریبی که تمرکز حریف را حسابی به هم ریخته. من و این همه طرفدار که امروز اینجا هستیم، در برد تیم ملی کشورمان سهیم هستیم و این، حس خیلی خوبی به آدم می‌دهد.

توده چرک و چربی شماره 18 جایگاه 20 را تنها می‌گذارم و همراه هشتاد،نود هزار آدم خوشحال و  پر انرژی، آزادی را ترک می‌کنم. وسط آن‌همه خنده و جشن اما، هیچ‌کس اشک‌های وریا را نمی‌بیند. خدا کند مصدومیتش جدی نباشد و گریه‌هایش را در رختکن، با خنده عوض کرده‌باشد.  چمن ورزشگاه، هنوز  و در آخرین پلان عصر دلچسب هشتم فروردین ۹۶ هم سبز است و سبزی‌اش، حال خوبی به آدم می‌دهد.
پاسخ:
سلام. متشکرم استاد عزیر. به قول شاعر معروف: تا شقایق هست، زندگی باید کرد. الان که هم بهار طبیعت است و هم بهار بندگی، واقعا باید زندگی کرد. امید که خدا قوت و قدرت  و شوق «خوب زیستن» را به همه مان هدیه دهد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">