میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است



حدود ده بیست نفر از دانشجویان، قید افطار را زده‌اند و غرق تماشای آقا پای سفره‌ی افطار شده‌اند. این،می‌تواند نزدیک ترین برخورد یک انسان با ماه در تمام عمرش باشد. من هم  افطارم که تمام می‌شود، برای رویت ماه کنار سفره ی ایشان می‌روم.طولی نمی‌کشد که محافظین، آقا را احاطه می‌کنند و می برند به سمت سکّو برای ادامه‌ی سخنرانی!



۳۷ نظر ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۲
محمدصالح سلطانی

به نام خدا

روایتی از دیدار با یک خانواده ی قهرمان

ستاره‌ی دوران بی ستاره

 

ایستاده ایم در کوچه ای که منتهی می شود به آپارتمانی ساده،جایی در حوالی ِ میدان آزادی. منتظریم تا چند نفرِ باقی مانده هم برسند. با آنها، تعدادمان از سی نفر هم بیشتر می شود! تقریباً تمام فضای کوچه را اشغال کرده ایم. حضورمان در این ساعت و با این تعداد، بدیهی است که ساکنین کوچه‌ی دوازدهم را متعجب خواهد کرد!


۱ نظر ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۵۰
محمدصالح سلطانی

می گویند «شریف»دبیرستان است. نمی توانم نپذیرم اما امسال همین دانشگاه «دبیرستان طور» مراسم شانزده آدرش مهم ترین و شاید از جهاتی پر التهاب ترین مراسم روز دانشجوی کشور بود. در حضور مهم ترین مقام اجرایی کشور، رییس جمهور!


من، به عنوان یکی از حدود چهل دانشجویی که به عنوان «انتظامات»مسول تامین نسبی امنیت سالن بودند، در آن مراسم حضور داشتم. و دقیقا مامور انتظامات بخشی از سالن بودم که تقریباً ملتهب ترین قسمت بود و کارش به ریخته شدن خاک گلدان های زینتی هم کشید...


این گزارش را برای «روزنامه شریف» نوشتم. شد تیتر یک شماره ی 674 ش. البته آنجا کامل منتشر نشد به دلیل کمبود جا. اینجا نسخه ی کاملش را میگذارم. به امید آنکه خاطره ام از یک روز پرهیجان و جذاب را ابدی کند! 


۳ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۲
محمدصالح سلطانی

یا حق

سلام

پس از مدتها دوری، قصد کرده ام دستی به سروگوش اینجا بکشم. اولین قدم هم ، بازنشر مطالبم برای «میدان انقلاب»در اینجاست:حداقل کاری که می توانم بکنم.


این را به افتخار جنبش 72 ساله ی دانشجویی نوشته ام. داغ داغ است. هنوز نشریه اش در نیامده....

انشالله که روزگار خوبی در انتظار همه ی ما باشد...


۰ نظر ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۰
محمدصالح سلطانی

هوالحی


درگیر یکی از جدی ترین پروژه هایم هستم: سامان دادن به نشریه ی بسیج دانشجویی شریف. نشریه ای که مدتها رکود و یکنواختی بر آن جاری بود و حالا به لطف خدا و تلاش دوستان، نشریه ای متفاوت شده. تا آن حد که شماره اولش توسط سعید جلیلی تقدیر می شود و معاون فرهنگی ِ دانشگاه (آن هم در دولت روحانی!)پس از دوشماره نامه تقدیر آمیز می فرستد برایش.


«میدان انقلاب» حالا یکی از جدی ترین دغدغه های غیردرسی م است. تلاش می کنیم آن را به نشریه ای محبوب و جذاب تبدیل کنیم که البته قرار است انقلابی باشد. نه چپ نه راست. انقلابی. همان طور که بسیج باید باشد...


با هم در ارتباط باشیم:



ایمیل میدان انقلاب:enqelabsq@gmail.com

کانال میدان انقلاب در تلگرام


۵ نظر ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۲:۴۴
محمدصالح سلطانی

هوالقادر


این هم قسمت دوم حکایت من و راهیان نور...


۴ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۳
محمدصالح سلطانی

هوالحی


اولین متن 94ای ام را،همراه با ضمیمه تبریکات فراوان به مناسبت رسیدن سال نو و بهار، اختصاص می دهم به روایت ِ نسبتاً مفصلی که از اردوی خاص «راهیان نور» دارم. در آخرین روزهای زمستان93،به همراه رفقای دانشگاه و در قالب کاروان اردوی راهیان نور دانشگاه شریف،راهی مناطق عملیتانی خورستان شدیم. بی راه نیست اگر بگویم سال من،چند روز قبل از اول فروردین،در جنوب تحویل شد. در شزحانی. در طلائیه. در شلمچه....


متن،طولانی ست. دو قسمتش می کنم و بنایم بر این است که قسمت دوم را هم پیش از اتمام تعطیلات بگذارم اینجا....


۱ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۰۷
محمدصالح سلطانی


هو الحق

 

ترم اول تحصیل من در دانشگاه، دوروز پیش به پایان رسید. ترمی که پر بود از اتفاقات

خاص و تجربه های جدید و بعضاً باور نکردنی.

نمی شد، و نمی توانستم که حکایتم با ترم یک را در یک پست خلاصه کنم.

نوشته را  دو پرده کرده ام. پرده اول، «من و دانشگاه»است. درباره ی نسبت من و کلیت ِ

صنعتی شریف. و پرده ی دوم،پرده ی خودم است. من و شریف!

 

اولی را امروز انتشار می دهم. دومی را در روزهای آینده انشاءالله.

(پرده ی اول را شب امتحان آخر نوشته ام. از این روست که هنوز در متن،امتحان دارم!)

 

۲ نظر ۲۹ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۷
محمدصالح سلطانی
دانشگاه غریب است. خاص است. یک جوری است که تا قبل از این تجربه اش نکرده بودم.

دانشگاه ،آزاد است. خیلی آزاد تر از آن سوی دیوارهایش. خیلی آزاد تر از خیابان آزادی. آن قدر که دانشجو هیچ ترسی از نوشتن درباره ی دشمن ترین دشمنان این نظام،در دانشگاه ندارد. آن قدر که هم مدرسه ای ِ سایق ما بدون نگاه پرشسگر یا سرزنش کننده ی کسی، راحت تر از هرجا می نشیند کنار دوست ِ جنس مخالفش و...

دانشگاه،یک طوری است. صرف راه رفتن و قدم زدن در فضایش حال آدم را خوب می کند. بی خیال ِ استاد ِ ناقص التدریس ِ ریاضی۱ و فیزیک ۱! نه اینکه نباشند دانشجویان درسخوان، اما هرچقدر هم بخواهی حرص درس بزنی، اتمسفر دانشگاه(حداقل دانشکده ی ما)یک طوری است که نمی گذارد! حتا اگر آن دانشگاه محل اجتماع درسخوان ترین جوانان ِ هجده تا بیست و چند ساله ی ایرانی باشد.

دانشگاه، با همه ی این حرفها یک طور ترس را هم با خودش همراه دارد. ترس از استقلال ِ وحشی و بسیار زیادی که یکهو  کسب می شود. هیچ کس اینجا به برنامه ی کاری دانشجو کاری ندارد. کسی نیست که دفتر برنامه ریزی بهت بدهد یا ازت بخواهد فلان قدر ساعت در هفته درس بخوانی! استاد راهنما بامزه ترین شوخی ِ دانشگاه است. همه چیز با خودت است. اینکه الآن استخر باشی، یا کتابخانه،یا سایت، یا سلف، یا دفتر روزنامه و یا پاتوق فلان تشکل فقط و فقط به خودت بستگی دارد. این، برای بعضی ها خوب است(مثل همان آشنای اهل جنس مخالف!) و برای بعضی، بد. اما برای من اندکی دلهره آور است. جدایی از هرگونه نظارت، بلافاصله پس از آن همه نظارت، غریب است. مثل حال و هوای خود دانشگاه که حداقل در این روزهای اول بسیار غریب است! شبیه مزه ی یک شیرینی ِ محلی ِ سنتی که اولین بار است آن را تجربه می کنی!

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۸
محمدصالح سلطانی

من و فرشاد. روز اول دانشگاه 

روز اول دانشگاه. شنبه ۲۹ شهریور. من و فرشاد. تالار تربیت بدنی استاد جباری.

***

شریف، افتخار دارد؟ غرور دارد؟ ندارد؟ باید خوشحال باشم از آغاز دانشگاه یا ناراحت از پایان دوره ی دانش آموزی؟

نمی دانم...نمی دانم. این روزها، پر است از بیم و امید. پر است از سوال . پر است از دل مشغولی. از دغدغه.

آینده ام در شریف،چطور می شود؟ آیا من هم به رنگ این همه آدم ِ یک رنگ و یک بعدی ِ فقط درسخوان در می آیم یا می روم کنار آن جماعت ِ روزنامه نویس و تشکلی؟ آیا من در شریف، زندگی می کنم یا فقط درس می خوانم؟

نمی دانم..نمی دانم. این روزها، روز سوال است فقط. جواب را باید چندسال بعد، حداقل چند ترم بعد پیدا کنم.

دعا کنید برای جواب هایم. که شیرین باشند. دعا می کنم برای جواب هایتان. که شیرین باشند.

۲ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۱۰
محمدصالح سلطانی