میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

به نام خدا


توافق هسته ای چه تاثیراتی در سیاست،جامعه و فرهنگ ما دارد؟


پیوست ششم


ولیعصر یکی از شبهای شلوغ خود را می گذرانَد. ساعت از 1 بامداد گذشته اما ترافیک پارک وی هنوز سنگین است. اکثر ماشین های مانده در ترافیک این ساعت، در دسته خودرو های لوکس قرار می گیرند. به راحتی می توان گفت میانگین قیمت ماشین های مانده پشت ترافیک دویست میلیون است. دختری دستش را از  شیشه عقب ماشینی بیرون آورده و بخشی از رقص­ش را نشان همه می دهد. سه پسر، کنار خیابان ایستاده اند و صداهای جورواجور در می آورند،لابد برای شادی. چند لحظه بعد، یک کاروان پیاده-موتوری از شادی کنندگان می رسد. دو دختر، که به سبک تماشاگران فوتبال روی صورتشان پرچم ایران کشیده اند، جلودار این کاروان اند. صدای شعاری نمی شنوم. هرچه هست بوق است و جیغ و داد .کمی بعدتر اما می فهمم در نقاط دیگر شهر، به نفع محصورین شعار داده اند  و مطالبه بعدی را از دولت شان طلب کرده اند. نقشه ترافیکی تهران در ساعت 10  دقیقه بامداد روز 24 تیر 94 به دستم می رسد. بخش هایی از ولیعصر،شریعتی و تجریش. شلوغی «جشن هسته ای» به هیچ نقطه ای پایین تر از ونک نرسیده است. از خودم می پرسم:« آیا واقعاً تحریم زندگی اینها را نشانه رفته بود؟ برج هایشان را پایین آورده بود؟ اتومبیل هایشان را گرفته بود؟...»


۲ نظر ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۴۹
محمدصالح سلطانی

به نام خدا

چرا رستاخیز فیلم خوبی نیست؟


خیره شدن به خورشید


معاویه ­ی پیر،رعشه شدیدی گرفته و فاصله­ ای تا مرگ ندارد. چند لحظه بعد، صدایی شبیه ناقوس کلیسا شنیده می شود؛که یعنی معاویه مرد. اندکی بعد فضای کاخ سبز دمشق را می بینیم. یزید پسر معاویه(با بازی بابک حمیدیان) بر تخت پدر می نشیند و کارگزارانش برای بیعت می آیند. یکی از آنها ابن زیاد(با بازی بابک حمیدیان) است. در  یک نما می بینیم که بابک حمیدیان با بابک حمیدیان بیعت می کند!


۲ نظر ۲۲ تیر ۹۴ ، ۰۲:۱۳
محمدصالح سلطانی

به نام خدا

فصل تازه


چهارم تیر ماه 93:  کمتر از 24 ساعت تا برگزاری کنکور ریاضی-فیزیک سال 93 باقی مانده بود. شب کنکور را به فرموده جناب مشاور،اجازه درس خواندن نداشتیم و باید با تفریح،استراحت و آرامش می گذراندیم تا فردا. برای بعدازظهر،برنامه استخر داشتم. تا هم تنوعی باشد و هم به اندازه کافی انرژی ام تخلیه شود،بلکه شب را زود و با آرامش بخوابم! در حال خروج از استخر بودیم که دیدم دو چهره آشنا برای سانس  بعدی وارد استخر شدند. امیرحسین و عباس، دوستانی که حداقل هفت سال می شد ندیده بودمشان.چهره هایشان هنوز رگه هایی از دوران دبستان داشت و خیره شدن ِ چندلحظه ای ِ من به امیرحسین و امیرحسین به من،تردیدی برایم باقی نگذاشت که خودشان هستند. خود ِ خودشان.  بازی روزگار بود که پس از سالها،دوستان دبستانی ام را دوباره در شبی ببینم که از فردایش،دیگر دانش آموز نبودم! این می توانست یک نشانه باشد. بسیار تا بسیار ذوق زده بودم و خوشحال. اما شب کنکور،زمان مناسبی برای ریختن طرح جدید رفاقت نبود. به شماره گرفتن اکتفا کردم تا روزهای بعدی....


۷ نظر ۱۳ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۹
محمدصالح سلطانی
۳ نظر ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۷
محمدصالح سلطانی

بعد از مدتها داستانم آمد. نقص هایش را به بزرگی خودتان ببخشید.

۰ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۵۸
محمدصالح سلطانی

هوالقادر


این هم قسمت دوم حکایت من و راهیان نور...


۴ نظر ۱۱ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۳
محمدصالح سلطانی

هوالحی


اولین متن 94ای ام را،همراه با ضمیمه تبریکات فراوان به مناسبت رسیدن سال نو و بهار، اختصاص می دهم به روایت ِ نسبتاً مفصلی که از اردوی خاص «راهیان نور» دارم. در آخرین روزهای زمستان93،به همراه رفقای دانشگاه و در قالب کاروان اردوی راهیان نور دانشگاه شریف،راهی مناطق عملیتانی خورستان شدیم. بی راه نیست اگر بگویم سال من،چند روز قبل از اول فروردین،در جنوب تحویل شد. در شزحانی. در طلائیه. در شلمچه....


متن،طولانی ست. دو قسمتش می کنم و بنایم بر این است که قسمت دوم را هم پیش از اتمام تعطیلات بگذارم اینجا....


۱ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۰۷
محمدصالح سلطانی

هوالقادر


«نیستان»اولین تجربه جدی من،یا بهتر است بگویم ما، در حوزه نشریات دانشجویی است. نشریه رسمی کنگره شهدای دانشگاه صنعتی شریف که چندسالی بود منتشر نمی شد و حالا ما داریم منتشرش می کنیم. بهانه اش هم،در پیش بودن اردوی راهیان نور ِ دانشگاه است. 


سعی کرده ایم نشریه را با نگاهی «ملی» به دفاع مقدس طرح ریزی کنیم. یعنی توجه به نقش همه اقشار ایرانی در دفاع مقدس.


مطلبی که در ادامه می آورم،گزارشی ست به قلم بنده درباره وضعیت بغرنج خوزستان در سالهای پس از جنگ...گزارشی که در شماره اول «نیستان»منتشر شد.

۱ نظر ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۸
محمدصالح سلطانی

هوالمصور

یک قصیده، بی قصه

#روزنامه_شریف_16_اسفند_93

تاجر یهودی و همراهش،خیره به جماعتی اند که گرد ِکعبه، آیین نامگذاری نوزادان را

انجام می دهند. بزرگ هر قبیله ی عرب، کنار بت ِ بزرگ می ایستد، نوزاد را سر دست

می گیرد و نامی از میان نام ِ بت ها، برمی گزیند و بعد، هلهله و رقص شمشیر و فریاد

های کودکانه­ ی جمع، تمام آسمان مکه را در بر می گیرد.

ساموئل حیران رفتار جماعت است، از رفیقش می پرسد:« مطمئنی که از میان این قوم

پیامبری ظهور می کند؟»


-از این قوم نه. برای این قوم!

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۵
محمدصالح سلطانی

هوالحی



کاری که این دولت کرده شبیه معجزه است!

حسن روجانی-رییس جمهور ایران-سوم اسفند 93



#چقدر_روسای_جمهور_زود_شبیه_هم_می_شوند_!!!


#باشه_شما_راست_میگی



۲ نظر ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۴۱
محمدصالح سلطانی