میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

هوالحکیم


تندیس تمام قد اعتماد به «امریکا»


«متعصب»،«دیوانه»،«کله شق»، «وحشی»، «عوام فریب»، «نامعقول»،«فسادگر»،«فریب کار» و چندین صفت مثل اینها، تنها بخشی از توصیفات امریکایی ها و انگلیسی ها از «دکتر محمد مصدق» است. مردی که تجسم اراده ی ملت شده بود و تصویری از آرمان ها و امیدهای مردم شکست خورده ی ایران! «مصدق» پرتره ی یک قهرمان بود در قلب ملت ایران. چنگ انداخته بود بر صورت استعمار و «نفت»، این سرمایه ی عظیم را، به همت مردم،ملی کرده بود. همه، از کارگران رنج کشیده و آفتاب سوخته ی شرکت نفت تا روشنفکران چپگرا و روحانیون مذهبی، به او «امید»بسته بودند. 28 ماه دوران نخست وزیری او، می توانست طولانی تر باشد و رویاهایی فراتر از ملی شدن نفت را عملی کند؛ اگر «مصدق» قدر حمایت گروه های مختلف را می دانست. اگر به «فداییان اسلام» ستم نمی کرد، اگر با شمایلی دیکتاتور مآبانه، مجلس شورای ملی را منحل نمی کرد، اگر بی محابا، از ترس روباه به گرگ، و از هراس انگلیس به امریکا پناه نمی برد. اگر قدر «مردم»را می دانست.


مصدق، در 28 مرداد 32، وقتی اوباش به منزلش حمله کردند و داشت از پشت بام خانه های اطراف راه فراری می جست، تنها بود. دیگر خبری از مردم 30 تیر 31 نبود. دیگر خبری از فتوای تاریخی آیت الله کاشانی نبود. پیرمرد بلندقد ِ حالا خمیده، دیگر مردمی نداشت که با خون خود بر درودیوار شهر بنویسند«یا مرگ یا مصدق». مصدق، قدر آنها را ندانسته بود، یکه تازی می کرد،تنه به تنه ی دیکتاتورها می زد، دست دوستی به سمت امریکا دراز  می کرد و حاصلش شد برباد رفتن آرزوهای یک ملت رنج کشیده و ورود ایران به دالان تاریک 25 سال دیکتاتوری پهلوی. و پیرمرد، کنج خانه ای در احمدآباد،شد تندیسی تمام قد از ثمره ی اعتماد به امریکا!


***

پ.ن: برای آنکه بیشتر از «کودتا» و «آقای نخست وزیر» بدانیم، دو پیشنهاد دارم. اولی کتابی است از یرواند آبراهمیان،نویسنده ی ارمنی،با سوابق فعالیت در حزب توده و از مخالفین جدی جمهوری اسلامی، که با این رزومه ی درخشان(!) هم ناتوان است در تطهیر امریکا و انگلیس و اعتراف می کند به نقش پررنگ این دو اسطوره ی استعمار در سفوط مصدق. دومی هم مستندی است از بروبچه های «سفیرفیلم» که دو روز پیش رونمایی شد.  راویان این مستند، به جز یک نفر که محمدمهدی عبدخدایی باشد، همگی از سران و بزرگان سابق و فعلی جبهه ملی و نهضت آزادی هستند. شنیدن روایت اشتباهات مصدق، از زبان اینها قشنگ تر است!

۱ نظر ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۳
محمدصالح سلطانی

للحق


این،روایت ِ یک روز بودن در کنار تیم پزشکی، و دیدن اوج رنج مردم  است. مردمی که انگار فراموش شده اند در انبوه دلمشغولی های نجومی مدیران، و صدایشان به مرکز نمی رسد....همین متن را با تغییراتی،در خبرگزاری دانشجو کار کردم. و شنیدم که در منطقه دیده شده و تاثیری هم گذاشته است....


این،اولین روایت من از اردوی جهادی است. اردویی به طول ده روز و عمقی بسیار بیشتر از ده روز.


۳ نظر ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۳
محمدصالح سلطانی

هوالحی 

آنچه به زندگی های ما "بعد " می دهد و هر زندگی را متمایز می کند از زندگی دیگر و خاصش می کند به ما،  تجربه های ماست. تجربیاتی که گرد آمدنشان در کنار هم، انگاره های ذهنی و باور های اعتقادی و سبک زندگی ما را می سازند. آنچه باعث می شود این تجربیات منحصر به فرد فرد ِِ ما، قابل انتقال شود و محو نشود در محور زمان، "روایت" آنهاست. روایت کردن، کار مهمی است.ما با روایت هایمان، تجربیات بشری را از سکون در فرد به تحرک در اجتماع می کشانیم و به زندگی انسان، بعد می دهیم..... 

سفر یکی از آن ناب ترین و خالص ترین تجربیات بشری است و سفر جهادی، از آن خاص تر.... آنها که راهی ِاردوی جهادی می شوند، یکی از عمیق ترین و پربار ترین تجربیات ممکن را از سر می گذارند و حیف است این تجربه ی ناب، روایت نشود و در سینه ها، حبس بماند. 

پس این یک فراخوان است!  یک دعوت! برای همه ی آنها که سفر جهادی رفته اند و می روند، تا از سفر هایتان، روایتی بنویسید و ثبتش کنید در فهرست تجربیات انسان....


اگر هم دوست داشتید، من، مشتری ِاول ِهمه ی روایت های ناب و درست از همه ی اردو های جهادی هستم. برای کاری که شروعش کرده ایم تا به امید خدا اردو های جهادی، پس از پایان هم تداوم داشته باشند و درد های مردم مناطق محروم، بی درمان رها نشود...... 


پس نوشت : روایت خودم از اردوی جهادی هم طلبتان است هنوز، فراموش نکرده ام.دعا کنید که گرفتاری هایم حل شود و فرصتی دست دهد، شروع می کنم به نوشتن سفرنامه ی جهادی... اگر خدا بخواهد! 


۰ نظر ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۳
محمدصالح سلطانی