میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد

میم،صاد

الف لام میم صاد...کتابى است که به سوى تو فرو فرستاده شده است، پس نباید از آن تنگدلى یابى، تا بدان هشدار دهى، و پندآموزى براى مؤمنان باشد.

سوره اعراف. آیات اول و دوم

رهیافت راهیان نور(2)

سه شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۳ ب.ظ

هوالقادر


این هم قسمت دوم حکایت من و راهیان نور...



در فکّه یک تابلو دیدم با این مضمون:«محل شهادت شهید فلانی. در تاسوعای 88»

گویا یکی از راویان راهیان نور بوده که پایش روی مین می رود و.... جنگ،هنوز هم

زخم می زند.

***

«کانال کمیل» یک تراژدی تمام عیار است. خاک آنجا خودش بهترین راوی ست. راوی

پنج روز مقاومت بدون آب و غذای رزمندگان گردان کمیل. گویا تنها دو-سه نفر از آن

مهلکه جان سالم به در برده اند. یکی از آنها،راوی ما بود در کانال. غم  در نگاهش

رسوب کرده بود و به هیچ وجه نمی شد حال ِ عجیب او و آنچه که دیده بود را درک

کرد. روایت جانسوزی داشت از آن روزها. 18 تا  22 بهمن 61. والفجر مقدماتی.

***

«کره یی» یکی از پدیده هایی بود که در این اردو با او آشنا شدم. مسئول انجمن

مستقل دانشگاه است و نام خانوادگی اش  به درستی گویای شرایط فیزیکی و حالت 

چشمان او! به شدت بانمک و شوخ طبع است. خاصه وقتی با آن ریتم منحصر به فرد

تکه کلام مشهورش«رفقااااا» را می پراند. ورودی 89 مواد است. دقیقاً شبیه امیر حسین

زیاری(مسئول اردو). همین موضوع باعث شده تا کل کل خاصی بین این دوتا شکل

بگیرد.


روایت کانال کمیل تمام شده بود و منتظر رسیدن ناهار بودیم.(این «ناهار»که می گویم

صرفاً یک چیز شکم پرکن متشکل از برنج ِ نیم پز و «الکی مثلاً خورشت قیمه» است...)

با هم حرف می زدیم،به یکی گیر می دادیم و سوژه اش  می کردیم و خلاصه دقیقاً

همان کاری را می کردیم که در اردو ها برای پر کردن وقت انجام می دهند. کره یی

هم داشت همین کارها را می کرد و کم و بیش مشخص بود که تنَش برای گیر دادن به

زیاری می خارد! رفتم سراغش و ازش خواستم درس ِ خوبی به زیاری بدهد تا ما را این

همه علّاف ناهار نکند!! کره یی هم با آن که تقریباً اولین بار بود من را می دید-

خواست یک حالی به ما بدهد. رفت و با زیاری کشتی گرفت! دو هیبت ِ صد و خرده ای

کیلویی را فرض کن که گلاویز شوند! توجه همه به رقابت جانانه ی دلاورانی از خطه

مواد(!) جلب شد. روی سروگردن هم کار می کردند که ناگهان، کره یی، زیاری را بغل

زد و زارت! هیبت سنگینه و پشمینه ­ی زیاری پخش زمین شد! بعد این حماسه سازی

هم آمد کنار من و چشمک زد و گفت:«راضی شدی؟»....

***

آخرین مقصد ما در روز دوم اردو، دهلاویه بود.یادمان «دهلاویه»دربست به یاد چمران

بنا شده. محل شهادتش است و تمامش بوی او را می دهد. یادمان ِ شیک تر و مدرن

تری بود نسبت به سایر یادمان­ها. طبقه زیرزمین یادمان را نمایشگاه کرده بودند. از زیر 

و بم «چ». عکس هایش،نوشته هایش و...کارنامه هایش. برخلاف آنچه که معلمان و

استادان دوست دارند نشان دهند،همه نمره های نخبه ای مثل چمران هم 20 نبوده.

حتا رفوزه هم می شده گاهی و حتا تر(!) نمره تک هم می آورده است. چمرانی که

دکترای فیزیک  ِ پلاسما دارد و خواندن ِ عنوان پایان نامه اش،توان ویژه ای می ­طلبد.


جنب همان نمایشگاه،سالنی برپا شده بود و روایتگری از زندگی چمران. به همان سبک

و کلیشه ای که انتظار داشتم. درست برخلاف روایت  ِ ناب ِ فیلم «چ». آقای راوی،آنقدر

غرق ِ روایت پراحساسش از چمران شده بود که یکهو گفت:« شهید چمران در این

منطقه مورد ترکش قرار گرفت!».ملت غرق شنیدن روایت بودند که ما-10 قلو های

صنایع و پدر قریشی-پقی زدیم زیر خنده! صدای یکی دو نفر در آمد....اما پدر قریشی

چفیه سبزش را  روی صورتش گرفته بود و ریز ریز می خندید. من هم با چفیه سفیدم

همین کار را کرده بودم!

***

معمولاً وقتی حرف از اردوی «راهیان نور»به میان می آید،ناخودآگاه ذهن ها می رود

سمت یک گروه خاص دانش آموز/دانشجوی مذهبی و انقلابی و چفیه  به گردن و

شیفته جمهوری اسلامی که پابرهنه به  زیارت مناطق عملیاتی سالهای دفاع می روند و

سینه می زنند و گریه می کنند و «شهدا شرمنده ایم»دم می گیرند. ما اما به این

اردو،چنین نگاهی نداشتیم. دلمان می خواست تا حد امکان،همه ی رفقا را به بهانه یک

اردوی تفریحی و رفاقتی بکشانیم به جنوب و اگر قرار است اتفاقی در دل ها بیفتد و

تحولی،بگذاریم به عهده خود شهدا... این شد که تقریباً همه پسران 93ای دانشکده را

دعوت کردیم به اردو. و چندنفری از بچه های «غیرمذهبی»دانشکده هم آمدند. که

خب،نمازهایشان را یکی در میان می خواندند و نماز صبح را بیدار نمی شدند و... چیزی

شبیه فضای نیمه ی اول اخراجی­ها 1. یکی از همین رفقا، با خودش  «پاسور»آورده بود

اردو. و شب دوم،وقتی داشتیم از دهلاویه به سمت هویزه می رفتیم،رونمایی اش کرد. و

سه چهارنفری  مشغول بازی شدند.  کاری به حکم شرعی بازی ندارم-که برخی مراجع

گویا حرمتی برای نفس پاسور قائل نیستند- اما چندنفری از رفقا ،شاکی شدند و به من

گفتند که به پاسوربازها بگویم کارت هایشان را غلاف کنند!! ارجاعشان دادم به مسول 

اتوبوس. او هم ارجاع شان داد به هیچ! احتمالاً مسول اتوبوس(پوریای دوست

داشتنی)هم همان فکری را می کرد که من می کردم: نفس  حضور این ها در مناطق

عملیاتی،دستاورد مهمی است. نباید کاری کنیم خاطره بدی از این اردو در ذهن شان

باقی بماند....این دفاع،ملی است. مال همه­ ی اقشار ...


***

صبح روز سوم،مقصد اولمان «طلائیه»بود. دم گرفته بودیم و سینه می زدیم:از طلائیه

دل،به کربلا می رسد...

یک تی شرت کم یاب گیر آورده بودم با تصویری از «حاج قاسم». هرکسی می دیدش

یک چیزی می گفت. تحسینی یا هوسی  برای داشتنش یا گیر به جنسش  که بنجل

است و....دلم نمی آمد سینه بزنم. چون هر ضربه من به سینه،می خورد به سر حاج

قاسم! ضرب ِ سینه را کم کردم تا حاج قاسم کمتر دردش بیاید.

طلائیه یک منطقه غریبی دارد به نام «سه راه شهادت». از هر طرفش که بروی، قتلگاه

ده ها،بلکه صدها شهید روبه رویت است. هر قدمت می نشیند روی مقتل چندین

شهید. گفته اند پیکر شهدا،روی هم انبار شده بود در مقطعی از عملیات کربلای4 در

این خاک. وقتی در سه راه شهادت  گام بر می داری؛یک طرف آب است،یک طرف

خاک؛ و روی زمین،گلبرگ شهادت... غزل از این شاعرانه تر؟


***

«پاسگاه زید»  در کنار طلائیه و یکی دو منطقه دیگر، محورهای  اصلی عملیات

کربلای4(شاید هم 5،دقیق خاطرم نیست) بودند. معمولاً اما به نسبت سایر  مناطق،

توجه رسانه ای خاصی به این محور عملیاتی و یادمان دفاع مقدس نمی شود. ما هم

راستش انتظار خاصی از این منطقه نداشتیم و گمان می کردیم تنها خاطره ی ما از این

منطقه، خوردن یکی دیگر از شاهکار های تدارکات اردو موسوم به «قیمه پلو»در وقت

ناهار باشد!

بعد ناهار،آزادمان گذاشتند برای گشت و گذار در منطقه. چندتایی تانک و نفربر و ضد 

هوایی اسقاط شده اما قابل عکس برداری(!) هم گذاشته بودند برای تماشا. چندتایی

عکس گرفتیم. با ژست نظامی و فیگور عملیاتی و سایر مخلفات،که بعداً قابشان کنیم در

شبکه های مجازی. قسمتی از منطقه،نیزار بود و گذر از گذرگاهی که دوطرفش را نی

ها پوشانده اند تجربه جدیدی بود در این اردو. وسط همین گشت و گذارها و فیگور و

عکس بودیم که گفتند راوی آمده برای روایت این منطقه....

راوی مشهدی؛از رزمندگان حاضر در پاسگاه زید، برایمان هرآنچه دوست داشتیم

بشنویم را گفت. از خنده ها و شوخی های  رزمنده ها گفت. از شنا در کارون و

خوشگذرانی ِ عده ای که بعدها شکارچی ِ تانک شدند در همین پاسگاه زید. برایمان

گفت از رزمنده ای که کرم ضد آفتابش را هیچ وقت ترک نمی کرد. مجال نمی داد.

خنده پشت خنده. شوخی پشت شوخی. می گفت و می خندیدیم. نشنیده بودیم چنین

روایت جذابی را در این چندروز. اکثر راویان، تمام هم و غم شان را گذاشته بودند روی

اشک گرفتن از زائر. اما این یکی فرق داشت. خنده خنده جلو آمد اما هیچ چیز را هم

سانسور نکرد. حتا شهادت ِ بی ­سرِ همان رزمنده که کرم ضد آفتاب می زد.....


روایت ِ رزمنده مشهدی در پاسگاه زید، «باشکوه» بود. دقیقاً شبیه همان چیزی که

دوست داشتم. شبیه همان چیزی که جوانان نسل چهارم دوست  خواهند داشت...

***

از همان اول اردو،و بلکه پیش از آغاز آن، گفته بودند که «شلمچه»ای که شریف می

برد،یک جور خاص و ویژه و منحصر به فردی است. خود حاج حسین یکتا(فرمانده

قرارگاه فرهنگی سپاه)می آید برای روایت و می ترکاند و حسابی حال می کنید و....

توقف مان در پاسگاه زید طولانی شد، وسط راه به خاطر یکی از اتوبوس ها معطل

شدیم،دیر به شلمچه رسیدیم! به همین سادگی!  وقتی رسیدیم که حاج حسین داشت

روایتش برای کاروان های دانشجویی در شب شلمچه را جمع می کرد.


اولش خورد توی ذوقم. بعد عصبانی شدم از دست مسئولین بی ملاحظه اردو. بعد

ناراحت شدم و اگر اشتباه نکنم،دلم شکست. شلمچه را قدمگاه بانوی آب و آیینه می

دانند. نکند کاری کرده بودیم که لیاقت حضور در محفل زائران قدمگاه بانو را نداشتیم؟

نکند دلشان را شکسته باشیم؟....باد ِ برخاسته از نهر ِ جاری در شلمچه، می خورد توی

صورتم و قطره های نمناکِ روی چشم را تکان می داد. اولین جایی بود که احساس

کردم واقعاً دارم اشک می ریزم. بدون روایتگری.  به بیست دقیقه نکشید که حاج

حسین روایتش را تمام کرد و خادمان یادمان،شروع کردند به تخلیه:

خوش آمدید،التماس دعا....


چیزی از شلمچه نفهمیدم. جز یک هرم ِ هوای خنک، و آرامش ِ شبانه ی منطقه. خیلی

چیزها هست که در شلمچه باید ببینم.انگیزه ای برای دوباره راهیان نور آمدن

نداشتم،اما حالا...چرا!

***

آخرین شب را در «خین»گذراندیم. اردوگاهی شیک،مدرن،تمیز و از همه مهم تر دارای

حمام و آب گرم درست حسابی! برخلاف هویزه و دوکوهه(البته خین در مناطق

عملیاتی یک استثناست...انتظار زیادی نباید داشت در این اردوها از نظر امکانات

رفاهی...).

همه چیز برای یک اقامت راحت مهیا بود.  اردوگاه کوچک،مال خودمان بود و حالا

بهترین فرصت برای شلنگ تخته  انداختن و شوخی و اینها فراهم بود.چه کاری؟ جشن

پتو. با کی؟ کره یی.  هم تپل بود و هم با جنبه. چطوری؟ عرض  می کنم.


من و بابک بصیری مامور شدیم برای انتقال کره یی به سوله اقامت ِ 93 ای ها. اما بهانه

ای لازم بود. خودم ترتیبش را دادم:

-آقای کره یی! راستش بچه های 93 ای نسبت به مشکلات موجود توی اردو یک

اعتراضاتی داشتند که روشون نمیشه به خود آقای زیاری بگن. میشه شما بیاین و حرف

بچه ها رو بشنوید؟

کره یی،با آن هیکل و استیلِ مهار نشدنی، به سرعت تحریک شد. پا به پای من و بابک

آمد به سمت سوله ی ما. در راه هم،تا توانستم مغزش را کار گرفتم:

-آخه این چه وضع غذاهاست؟ نمیشه خورد اصلاً...یا مثلاً شلمچه؛چرا انقدر دیر

رسیدیم؟ تا رسیدیم حاج حسین یکتا گفت خدافظ شما! این چه برنامه ریزی ایه آخه؟؟


کره یی رسماً پخته شد. حالا موقع صرف غذا بود...رسید دم در سوله. نگاهی که به

داخل انداخت،همه چیز دستش آمد. اما این المفر؟...


انداختیمش داخل. پتو و آدم بود که از سروکولش بالا می رفت. چراغ ها را هم خاموش

کردیم تا فضا قشنگ آماده صرف کره یی بشود....!........!.....چند دقیقه ای زدیمش و

خلاص.

به سان ِ غولی برخاسته از یک جنگ نابرابر(!) بلند شد و نفس نفس  زنان گفت:«

رفقااااااا.دارم براتون!»


بعدها،در قطار برگشت، رسماً اذعان کرد که من و بابک او را «خر» کرده بودیم و او

کاملاً «خر» شده بود.... البته آنقدر باجنبه بود که چیزی برایمان نداشته باشد....

***

صبح روز آخر. به بازدید منطقه عملیاتی نهر خین رفتیم. راوی مان،خود حاج حسین

یکتا بود! لابد برای جبران داستان شلمچه، آمده بود تا یک روایت به یادگار برای 

اردوی 93 شریف بگذارد.

حاج حسین یکتا، مشهور ترین چهره روایت گری دفاع مقدس است. شیوه روایتش هم

مانند راوی ِ پاسگاه زید بود. آرام و شکوهمند. خیلی هم تلاش نکرد اشک  بگیرد.

(هرچند، شب قبل در شلمچه تقریباً همه کار کرد که اشک بگیرد و انصافاً اشک نابی

هم گرفته بود.) یک روایت آرام داشت از منطقه. اختتامیه شیرین ِ بازدیدهایمان از

مناطق عملیاتی. بعد ِ روایت گری هم ایستاد و با ما «سلفی»گرفت، بعد سوار  پژو

پارسی  شد و رفت...

ما هم رفتیم اهواز. ناهاری و بعد به هزینه ِ مسئولین هر اتوبوس،فلافل ِ اهوازی! بعد هم

راه  آهن و...تمام!

***

خیلی چیزها را قلم گرفتم. از طنازی های کم نظیر آقا معین شادرو(فارغ التحصیل

کارشناسی ریاضی دانشگاه که حالا طلبه حوزه ی قم است.) تا حکایت مان با قوم

یاجوج و ماجوجی که شب دوم در هویزه،باید کنارشان شب را به صبح می رساندیم و

اساساً آنقدر «بی مزه» و «یخ» و «لوس» بودند که گفتن ندارد.

و البته خیلی  چیزهای دیگر را هم نگفتم. چون بعضی چیزها آنقدر«راز»اند که وقتی به

قلم بیایند،ارزش خود را از دست می دهند. انگار کن گوهری را که صرف نگاه

کردنش،ارزشش را می کاهد. و بعضی چیزها آنقدر «شخصی»اند که بهتر است جایی در

پستوی ذهن بمانند. 

این دفعه خیلی بعید است که گزارش اردو را برای روزنامه شریف بنویسم. این اردو

آنقدر شخصی و خاص بود برایم، که نمی توانم گوشه ای از آن را جدا کنم برای یک

نشریه رسمی دانشگاهی. هنوز زنگ صدای بچه های  اتوبوس زین الدین در گوشم است

که یک صدا ،با ریتمی برگرفته از سبک های جواد مقدم، می خواندند:

«فلاااافل،،،فلاااافل،،،فلاااافل آرزومه.....»

 

آغاز نگارش:26 اسفند 93

پایان نگارش:8 فروردین 94




۹۴/۰۱/۱۱
محمدصالح سلطانی

اردو

دانشگاه

نظرات  (۴)

سلام بر روح پاک تمام شهدا و شما عزیز
تذکر این وبلاگ محلی است که دسترسی عمومی دارد....مواظب باشید در انتشار مطالب...می خوهید نام افراد ذکر کنید به اشاره ای بسنده کنید شاید رضایت نداشته باشند....
از اردو راهیان نور شریف نوشته ای دارم - سال گذشته - اگر توفیقی بود و روند امور اجازه داد تقدیم محضر می شود، تا ملاحظه بفرمایید...
موید و پیروز باشید
اما در مورد حکم شرعی: 
آیات عظام امام ، رهبری ، صافی: مطلقا حرام است.
آیات عظام وحید، بهجت: با برد و باخت قطعا حرام است و بدون برد و باخت بنابراختیاط واجب حرام است. احکام قبل منبر، حکیم زاده، جلد سوم، 149 ص.
فقط ظاهرا در مورد ایت الله مکارم شنیدم ( شنیدن دارای وثوق و اطمینان) که اگر در محل و آن شهر از وسیله و آلت قمار بودن خارج شود ، ( و احتمالا در همان محل) بدون برد و باخت اشکال ندارد.

پاسخ:
سلام 
تا جایی که خاطرم هست از کسی به بدی یا برای غیبت یاد نکردم. اگر اسمی هست برای  یاد نیک  است برادر آرمان! 
باسلام؛

کاری به حکم شرعی بازی ندارم-که برخی مراجع 

گویا حرمتی برای نفس پاسور قائل نیستند- اما چندنفری از رفقا ،شاکی شدند و به من 

گفتند که به پاسوربازها بگویم کارت هایشان را غلاف کنند!!

این که به حکم شرعی اش کار ندارم یعنی چه؟؟ یعنی بی تفاوتی یعنی بی اعتنایی به اتفاقاتی که در اطراف ما می افتد....این دقیقا چنگ به صورت اصل نهی از منکر و امر به معروف  انداختن است می زند!

ثانیا این حکم را کجا دیدید و یافتید؟

نقد کامل این قسمت از مطلب شما در این ادرس مطالعه کنید

http://jamalabadi.blogfa.com/post/233



از mimsaad.blog.ir
پاسخ:
سلام 
عزیز جان، بنده خودم نه حامی پاسور هستم، نه علقه ای به آن دارم و نه حتا اگر روزی حلال شود بازی اش خواهم کرد ؛اما دلم نمی خواهد سر یک موضوع اختلافی بین علما ( خودتان هم تصریح دارید که برخی حضرات مراجع حرام مطلق نمی دانند نفس پاسور را) دوستان م را از موهبتی به نام اردوی راهیان نور محروم کنم. اینطور جاها باید بین بد و بدتر انتخاب کرد. مسلما بدتر آن است که به خاطر یک بازی، دوست من از هرچه اردوی بسیجی و مذهبی است زده شود. توصیه می کنم فیلم اخراجی های 1 را دوباره ببینید! 
سلام
سر یک موضوع اختلافی بین علما ( خودتان هم تصریح دارید که برخی حضرات مراجع حرام مطلق نمی دانند نفس پاسور را) دوستان م را از موهبتی به نام اردوی راهیان نور محروم کنم.

اختلافی ، می شود محل اختلاف را دقیقا روشن بفرمایی
د؟!
الان چطور بدست اورید که هرکس پاسور بازی کرد از اردو جنوب  باید محروم شود؟! (پس و پیش تان به هم ربط ندارد!)
حرام مطلق یعنی چی؟ (لطفا واژه  و اصطلاح وضع نفرمایید!)
بد چیست و بدتر چیست الان؟ شما اگر به دوستتان تذکر بدهید از اردو اخراج می شود؟! پس  (نتیجه ) باید بی تفاوت عبور کنیم... لطفا بی جهت توجیه نکنید
متاسفم در یک گفتگو جدی و مستدل که بنده طلب دلیل و مدرک و استناد می کنم ، طرف مقابل بنده از استناد به فیلم می کند ( آن هم طنز که ... بماند).
باز هم می گویم بی تفاوت رد شدن شما از اتفاقی که کار شما افتاده ، توجیه ای ندارد، بیشتر تامل کنید یا حداقل بروید سوال کنید...آیا با این توجیه بنده(یعنی شما) نهی از منکر ساقط می شود یا نه؟!

پاسخ:

ببینید برادر جان، ما در اینجا، در ایران 94 زندگی می کنیم. اصلا بر فرض  که من تذکر می دادم. به چه کسی؟  به جوانی که هنوز نمی داند مرجع تقلید چیست ؟  به کسی تذکر بدهم که نمازش را یکی در میان می خواند؟؟  واقع بین باشید. یکی از شرایط امر به معروف احتمال تاثیر است. بدون آن امر به معروفی بر عهده من نیست. ریشه را باید ساخت. با همین فضاها. با همین جذب کردن ها به راهیان نور. ریشه را درست کنی حکم شرعی هم حل می شود. 
اختلاف بین علما بدیهی است. حکم آقای مکارم با سایرین تفاوت دارد. 
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۲۶ محمد جواد عالمی
تدریس خصوصی شلم , بیدل و انواع بازی های پاسور.ویژه ی بسیجی ها. با سابقه ی آموزشی درخشان در ادوار اردو جنوب و اردوهای تشکیلاتی بسیج
تماس بگیرید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">